اطلاع از بروز شدن
دوشنبه 92 بهمن 14
این روزها سه کتاب رمان با حجم کوچک خواندم...
اولی کتاب 96 صفحهای از مجید قیصری بود با نام «دیگر اسمت را عوض نکن». به نظرم کاری خوب و جدید آمد و بدون حشو و اضافههایی که خیلی وقتها برای افزایش تعداد صفحات صورت میگیرد... داستان را میتوان در ژانر جنگ دسته بندی کرد اما نه از نوع متعارف آن... تمام کتاب مربوط است به نامههای یک سرباز ایرانی با یک افسر عراقی که در زمان آتشبس و به طور مخفیانه انجام میشود. حالا انگیزهی پیگیری این نامهها از طرف سرباز ایرانی حس فضولی است یا حس انساندوستانه و کمک به طرف عراقی، فرقی نمیکند؛ آنچه مهم است اینکه خواننده را به دنبال خود میکشد، هرچند در نهایت مطلبی خاص و نتیجهای چندان دلنشین در بر ندارد.
دومی کتاب 47 صفحهای اثر حامد اسماعیلیون بود با نام «آویشن قشنگ نیست» که عبارت است از روایت چندتا بچه محله که هرکدام در واگویههای شخصیشان مالیخولیاییهای خود را به رخ کشیده بودند. واقعاً هرچه خواندم بیشتر دلیل جایزهی بنیاد گلشیری به این اثر و آثار مشابه آن را فهمیدم.
سومی هم کتاب 73 صفحهای پدرام رضاییزاده بود با نام «مرگبازی» که در کل چیزی شبیه کتاب آویشن بود، هرچند خیلی بهتر و روانتر و محتواییتر از آن... این هم جایزهی بنیاد گلشیری را به خود اختصاص داده است.
راستش اصلاً به دلم ننشستند این دو کتاب و فقط خواندم که خوانده باشم... برای همین هم بنای پرحرفی در موردشان را هم ندارم... بگذار متهمم کنند که از داستان چیزی نمیفهمم و رمان نو را بلد نیستم...
پ ن: این روزها و این رمانها عطشم را سیراب نمیکند... یا من خیلی بدسلیقهام و یا این به ظاهر نوشداروها جواب کام تلخ و تشنهی آب زلالم را نمیدهند.
پ ن: این شبها دارم کتاب ارواح شهرزاد را میخوانم... کتاب خوبی است در بارهی سازهها، شگردها و فرمهای داستان نو از شهریار مندنی پور که انصافاً برایش رحمت کشیده است و به گمانم که باید دوبار بخوانمش. دست مریزاد استاد